کلاغ پر...

کلاغ پر...

نه کلاغ را بگذاریم برای آخر...

نگاهت پر...

خاطراتت هم پر...

صدایت پر...

جوانی ام پر...

من هم پر...

حالا تو مانده ای و کلاغی...

که هیچ وقت به خانه اش نرسید...!!

گاهی

گاهی تنها ماندن ، بهای آدم ماندن است ...

تو را می خواهم

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می اید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را


جسم و جان

جدا از تو نمیگردم كه تو در جسم من جانی

بدون جان عزیز دل مگر میماند انسانی

اگر چه نیستی نزدم ببینی این غم و دردم

چه با من میكند هر دم ولی دانم كه میدانی

آنکه ویران شده از یار مرا میفهمد

آنکه تنها شده بسیار مرا میفهمد

چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام

که فقط ریزش آوار مرا میفهمد

حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست كه جان دادن پروانه ز چيست

از یاران كینه هرگز در دل یاران نمی ماند.
به روی آب جای قطره ی باران نمی ماند.

رفیق بی وفا

رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمیبینم

سرم قربان ان دشمن که بویی از وفا دارد

 

دوست

ایر یلیق اولسا دا مین جمله جمالون سورم

سنه من دوست دمیشم ایری کسه دوست دمرم

 قلب بیماریمه مینلرده طبیب اولسا اگر

زهر ورسن ایچرم اوزگه دواسین یمرم

من از این جدایی از این فاصله   گلایه دارم

چه قشنگ عاشق هم شدیم و اما
چه غریبونه هم رو تو قصه باختیم
ما دوتا که عاشقونه

با همون تلخی جدایی ساختیم
من از این جدایی از این فاصله
گلایه دارم
هرکی اشک هام رو میبینه
میکنه کنایه بارم

اگه باز چشمام می باره
اگه بارونی و خیسن

اگه دستام بی اراده
همش از تو مینویسن
اگه دل خوشی ندارم
اگه گوشه گیر و تنهام

واسه اینکه از تو دورم

اگه گریه داره حرفام

اگه چشمام بی اراده به نگاه تو گره خورد

اگه این دل زیر بار این جدایی غصه ها خورد
ما دوتا سهم مون از هم
یه نگاه بی طریق بود

عشق تو ناجی من شد توی دریای دو راهی

که بی غریق بود

من از این جدایی از این فاصله گلایه دارم

هرکی اشکهام رو میبینه

می کنه کنایه بارم

اگه باز چشمام می باره

اگه بارونی و خیسن
اگه دستام بی اراده
همش از تو مینویسن
تا نگامو بی هوا

به جای خالیه تودوختم

غم بی کسیم رو بازم تو خودم ریختم و سوختم

بخودم دلخوشی میدم

منکه خالی از امیدم

که بازم تورو میبینم

دست به دستای تو میدم

می روم!!!!

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه

عاشقانه،صادقانه

تا ديروز

هرچه مي نوشتم عاشقانه بود......

از امروز

هرچه بنويسم صادقانه است.....

عاشقانه دوستت دارم..!!!

 

 

صبر ایوب

گفته بودم اگه برگردی دوباره غم میره از دل و تاریکی میمیره

بعد از اون بی تو نشستنها یه روزی دستای سردم و دست تو میگیره

آومدی اما دیدم دست تو سرده گفتی اون روزها دیگه برنمیگرده

گفته بودم اگه برگردی میبینی نقش غمها رو تو آیینه ی چشمام

میدونی اینجا تو این خونه ی غمگین رنگ بی رنگی گرفته بی تو دنیام

آومدی اما دیدم دست تو سرده گفتی اون روزها دیگه برنمیگرده

گفته بودم اگه برگردی میبینی روی این پنجره ها اسم تو مونده

قصه ی آومدنت باز منو تنها توی این تاریکی شبها نشونده

بی تو موندن لحظه ی جبر منه صبر ایوب زمون صبر منه

خونه بی تو خونه نیست قبر منه

بیا تا اون روزای خوبم بیاد دست من گرمی دستاتو میخواد

قهر تو جونمو آتیش میزنه

خسته ام من

خسته ام من خسته ام من

مثل مرغی بال و پر شکسته ام من

سالها کنج قفس نشسته ام من

خسته از دست غریبه خسته از هر آشنایم

خسته از جور زمانه خسته از تن به خدایم

آرزوهام توی سینه مردن مردن مردن

غصه ها زنگ صدامو بردن بردن بردن

حالا نه دستی به سویم نه دیگه رنگی به مویم

نه یه همدمی که با او قصه ی دلمو بگویم

تو که رفتی ز کنارم دیگه مونسی ندارم

کار من گریه و زاری مثل پاییز بهارم

میدونم هیشکی تو دنیا همدم من نمیشه

آخه هیچ کسی شریک غصه و غم نمیشه

هر چی درده هر چی غصه است مال این قلب منه

چرا ای خدا یه ذره از غمم کم نمیشه

شور شیرین

خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن

دیگر از هوایت سفر نکنم

به صحرای هجران ، مخواه از من ای جان

که چون لاله خون در جگر نکنم

 اگر من نمانم ، بمان تو بمان

اگر من نخوانم، تو نغمه بخوان

چون به جایم تو خوش بنشین

تو خاک وجودم به بر بنشان

 خوشا بانگ نامت به دور زمان

طنین پیامت به گوش جهان

به آهنگ یاری ، به رسم وفا

به شب زنده داری ، به بزم و صفا

در این بی قراری بسوز دعا

به صد نغمه خوانم همیشه تو را

 تو بر بام عالم ، ستاره ی من

نظر در تو اوج نظاره ی من

به شوق وصالت چو جان بدهم
نگاه تو عمر دوباره ی من

 به عالم نبودم ، که نام تو بود
که از تو گرفتم نشان وجود
تو ای عشق دیرین تو را که نوشت
تو ای شور شیرین ، تو را که سرود
به پایان شب من رسیده ز تو
که صد صبح روشن دمیده ز تو
سکوت غم از من ترانه ز تو
نیاز شب از من سپیده ز تو
تو دستم گرفتی قدم به قدم
رفیقم تو هستی به شام عدم
ز جان محو شوق بهار توییم
که تا پای جان در کنار توییم
که پای جان بر کنار  توییم

سعدی

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

عجب است اگر نگردد، که بگردد آسیابی

دلتنگي

دلتنگي يعني.....

ذهنم پر از تو....

و خالي از ديگران است.....

اما.....

کنارم خالي از تو....

و پر از ديگران است....

نفس

نفس می کشم تا بجای مرده ها خاکم نکنند
اینگونه است حال من
چیزی نپرس...

!!!

بسترم صدف خالی یک تنهایی است و تو چون مروارید گردن آویز کَسان دگری . . ..

اگر مانده بودی

اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا میرساندم

اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها میکشاندم

اگر باتو بودم به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو مینوشتم تورا میسرودم

مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت

باتو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت

باتو بیمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت


هستیم را به آتش کشیدی سوختم من ندیدی، ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر میشنیدی

باتو دریا پُر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود

خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود

بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گِل

مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پُر از دیدنی بود

باتو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو باتو مانده بودی اگر میسرودم


مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت

دمی با غم به سر بردن جهان يک سر نمی‌ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان يک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کز اين بهتر نمی‌ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گيرند
زهی سجاده تقوا که يک ساغر نمی‌ارزد

رقيبم سرزنش‌ها کرد کز اين به آب رخ برتاب
چه افتاد اين سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بيم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دريا به بوی سود
غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گيری غم لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنيی دون بگذر
که يک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

حـقـیـقـت دارد !

حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی


تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه

بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!

اینم از زندگی ما!

خداحافظ...........

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یكی با چشمای نازش دل كوچیكمو لرزوند
یكی با دست ناپاكش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو كه بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . كه بارونی نمی تونی
…طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ …..!

يار با ما بي وفايي مي كند
بي سبب از ما جدايي مي كند
شمع جانم را بشكست آن بي وفا
جايي ديگه روشنايي مي كند
مي كند با خويش و خود بيگانگي
با غريبان آشنايي مي كند
نمي دانم از اول بي وفا بود
يا كه نازش كشيدم بي وفا شد

پای امید دلم شکسته

بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را
شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم

ای گل زیبا، بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم
وان گل خشکیده را به سینه فشردم

آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود
از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو، از سوز عشق با که بنالم

جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟

من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

پای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد
چشم خدا بین من به روی تو باز است

سکوت

لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ، که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت ، ای مادر فریادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!

دل داده ام بر باد

دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره‌ی دودی، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید
تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد

بازآ

بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست
گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است

جز من که گیرد جای من،جز من که گیرد جای دل

جز من که گیرد جای من،جز من که گیرد جای دل

گر دل بمیرد وای من،گر من بمیرم وای دل

ای مست شبرو کیستی؟آیا مه من نیستی؟

گر نیستی،پس چیستی؟ای همدم تنهای دل!

شب می خرامد بی طرب،دل می تپد با تاب و تب

اینک صدای پای شب،آنک صدای پای دل

جوشد به یاد لعل وی،ناله ز هر بندم چو نی

شب می تراود همچو می،از چشم می پالای دل

آید از ین پرده برون،با آه،اشکی لاله گون

اشکی نه،آهی نه،که خون،می جوشد از مینای دل

بگو

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو

وفا...


وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوفه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

سهراب

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند 

شب سلیس است و یکدست و باز 

 شمعدانی ها

و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند

پلکان جلو ساختمان

در فانوس به دست و در اسراف نسیم

گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو 

 و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

والا بخدا

این روزها
جای خالی " تـو " را
با عروسکی پر می کنم
که همانند توست
مرا " دوست ندارد "
احساس ندارد
اما هر چه هست
" دل شـکـســتـن " را
بلد نیست

از دل نرود هر انکه از دیده برفت

تا تو رفتی همه گفتند از دل برود هر آنکه از دیده برفت وبه ناباوری و غصه من خندیدن آه ای رفته سفرکه دگر باز نخواهی برگشت کاش می آمدی و می دیدی که در این عرصه دنیای بزرگ چه غم آلوده جدایی هایی ست و بدانی که.... از دل نرود هر انکه از دیده برفت

!!!

ای که بر لبهای ما طرح تبسم میشوی

دعوت ما بوده ای،مهمان مردم میشوی؟؟؟؟؟

متاسفانه

متاسفانه بعضی ها هستند که :

بی غذا ، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب ، دو هفته ؛
بی هوا ، چند دقیقه ؛
و
بی "وجـــدان" ، خـیلی ...

عجیبه؟؟؟؟؟؟

می دونم برات عجیبه این همه اسرار و خواهش


این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش


می دونم که خنده دارiه، واسه تو گریه یه درده

می گزری از من و میری، اما بازمن برمی گردم



می دونم یه روز می فهمی روزی که دنیا رو گشتی

من چه جوری تو رو خواستم تو چه جور ازم گذشتی

دل شكسته

دل شكسته ام را خریدار نباشد

آیا كسی هست كه وصله زند دل من

نمی دانم چرا این دل من برای تو خود را باخت
من هنوز تو را خواهانم

منتظر با قلبی شکسته به دست خودت

تا بیایی و قلب شکسته ام را مرحم باشی

من منتظر به در می نشینم تا كه بیایی

مرا با خود به آن سوی عشق رسانی

دوست دارم كه مرا چون یار خود

بار دگر دوست بداری

ولی می دانم كه چرا تو دلم را شكستی

معنی دوستت دارم یعنی چه؟

« د» : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند
« و» : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد
«س» : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی
«ت» : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم
«ت» : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
«د» : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام
«آ» : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری
«ر» : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد
«م» : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشق

عشق

نام : عاشق
نام خانوادگی : تنها

نام مادر : فرشته غم

نام پدر : کوه رنج

محل تولد: محراب غم

شماره شناسنامه: بی مفهوم

صادره از : شهر عشق - کوچه بدبختی - پلاک نیستی - طبقه فلاکت

جرم : عاشقی

محکومیت : زندگی کردن

تاریخ تولد : زمانی که با او آشنا شدم
تاریخ وفات : زمانی که از او جدا شدم

کهنه رفیق

با توام کهنه رفیق:
یاد ایام قشنگی که گذشت...
کنج قلبم گرم است...
در همه حال به یادت هستم.
آرزویم این است...
تن تو سالم و روحت شاداب...
دل یکدانه تو سبز و بهاری...
روزگارت خوش باد!

ياد ايام تو داشتن

باز باران بي ترانه/ گريه هايم عاشقانه

 مي خورد بر سقف قلبم/ ياد ايام تو داشتن

 مي زند سيلي به صورت/باورت شايد نباشد

مرده است قلبم ز دستت/ فكر آنكه با تو بودم

با تو بودم شاد بودم/ توي دشت آن نگاهت/ گم شدن در خاطراتت

هله هشدار!!!!!!!!!!

هله هشدار كه در شهر دو سه طرارند

كه به تدبير كلاه از سر مه بردارند

دو سه رندند كه هشيار دل و سرمستند

كه فلك را به يكي عربده در چرخ آرند

سِـر دهانند كه تا سَر ندهي سِــرندهند

ساقيانند كه انگور نمي افشارند

يار آن صورت غيبند كه جان طالب اوست

همچو چشم  خوش او خيره كش و بيمارند

صورتي اند ولي دشمن صورتهايند

در جهانند ولي از دو جهان بيزارند

همچو شيران بدرانند و به لب مي خنددند

دشمن همدگرند و به حقيقت يارند

زر فروشانه يكي با دگري در جنگند

ليك چون وا نگري متفق يك كارند

همچو خورشيد همه روز نظر مي بازند

مثل ماه و ستاره همه شب سيارند

گر به كف خاك بگيرند زر سرخ شود

روز گندم دروند ار چه به شب جو كارند

دلبرانند كه دل بر ندهد بي برشان

سرورانند كه بيرون زسر و دستارند

مردمي كن برو از خدمتشان مردم شو

زانكه اين مردم ديگر همه مردم خوارند

بس كن و بيش مگو گر چه دهان پر سخست

زانكه اين حرف و دم و قافيه هم اغيارند

ولادت امام حسین(ع)،حضرت ابوالفضل العباس(ع) و امام سجاد(ع) مبارک

ادامه نوشته

اعیاد شعبانیه مبارک باد

برخیز که نور ازلی می آیــــــــد

بر عالم ایجــــاد ، ولی می آید

مجموعه حسن و عشق و ایثار و کرم

یعنی که حسین بن علی می‏آید

************************************

 

ایام نشاط و شور امت آمد

هنگام سرور واخذ حاجت آمد 

روز سه و چهار ماه شعبان  

ازجانب حق سه پیک رحمت آمد 

میلاد حسین است و ابوالفضل و علی   

یعنی که سه منشأ سعادت آمد 

آن ماه که ماه حاجتش میخوانند 

ما بین دو خورشید امامت آمد 



ادامه نوشته

حافظ

آن يار دلنوازم شکريست با شکايت      

    گر نکته دان عشقي بشنو تو اين حکايت

           بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم  

                    يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت

                       رندان تشنه لب را آبي نمي‌دهد کس     

                  گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

           در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کان جا 

      سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

یه شعر توپ از حافظ

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی    

                                    تا بی‌خبر بمیـــــــــرد در درد خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید   

                                     ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم   

                                    با کافـــران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را   

                                    تا کی کند سیـــــــاهی چندین درازدستی


قانون سه اصل

خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است

تجربه از دیروز

استفاده از امروز

امید به فردا

تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است

حسرت دیروز

اتلاف امروز

ترس از فردا
ادامه نوشته

پشت سر راهی ندارم

پشت سر راهی ندارم نه راهی پیش رومه

این راهی که دلم رفته دیگه کارش تمومه

همه چیمو پاک باختم از عشق ساده بت ساختم

دیدی که ای دنیا آواره ام کردی

دیدی که ای دنیا آواره ام کردی

در جمع سر مستان میخواره ام کردی

دنیا ای دنیا یه ذره محبت از تو ندیدم

روزم سیاهه خدا گواهه دیگه بریدم

تویی که جانم رو اسیر دل کردی

پیش رفیقانم منو خجل کردی

از تو بیزارم شوقی ندارم به زندگانی

گذشته با غم صد گونه ماتم دور جوانی