غمی غمناک

شب سردی است ، و من افسرده.

راه دوری است ، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هردم این بانگ برآرم از دل :

وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من ، لیک، غمی غمناک است.

هرگز  از مرگ نهراسیده ام

هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.

هراس من باری همه از مردن دز سرزمینی ست

که مزد گورکن

از آزادی آدمی

افزون باشد.

جستن

یافتن

و آن گاه به اختیار برگزیدن

و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

همه دردم

همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم


همه در هم گذرد،هر مه و سال و شب و روزم


وصل و هجرم شده یکسان، همه از دولت عشقت


چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم


گفتني نيست كه گويم زفراقت به چه حالم همه دردم


حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

گل پونه ها...

گل پونه های وحشی دشت امیدم

وقت سحر شد

خاموشی شب رفت فردایی دگر شد

من مانده ام تنهای تنها

من مانده ام تنها میان سیل غمها

گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد آتشم زد

گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد

می خواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم

افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم

مرد بودن به تعداد زنايي که زيرت خوابيدن نيست!


مرد بودن زن رو به چشم عروسک رختخواب ديدن نيست!

مرد بودن يعني رفتن زير بار يه کوه تعهد ...!


مرد بودن يعني يه دنيا غيرت و تعصب ...!


کلمه مرد حرمت داره ...


با مرد گفتن به هر نامرد اين کلمه رو به نجاست نکشين !!!


متاسفم.....

متاسفم که ، آنچه هستم را

مدیون انسانهای خوب زندگیم نیستم

بلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که

«چگونه نبودن» را به من آموختنـــــد

گرگ و بره

از چوپان پیری پرسیدن چه خبر ... ؟

با لحن تلخی گـفت : گــــــــرگ شد آن بره ای که نوازشش میکردم.

سگ،وفاداری،پیشمانی

درخت

درختی خشک را مانم به صحرا

که عمری سر کند تنهای تنها

نه بارانی که آرد برگ و باری

نه برقی تا بسوزد هستيش را

سرگردان

دلم سوزد به سرگردانی ماه

که شب تا روز پويد اين همه راه

سحر خواهد درآميزد به خورشيد

نداند چون کند با بخت کوتاه

دريای درد

درون سينه ام صد آرزو مرد

گل صد آرزو نشکفته پژمرد

دلم بی روی او دريای درد است

همين دريا مرا در خود فرو برد

سفر

سحر خندد به نور زرد فانوس

پرستويی دهد بر جفت خود بوس

نگاهم ميدود بر سينه راه

ترا ديگر نخواهم ديد افسوس

حکم بازی دل و عقل

عقل و دل میشینن پای حکم . دل حاکم میشه و چی حکم میکنه؟
خوب معلومه دیگه ، دل .
تو دست دل پر بود خال حکم ولی تو دست عقل
هیچ حکمی نبود به جز یه برگ دل اونم چه برگی؟
تک دل
حاکم بازی رو با حکم شروع می کنه پیش خودش
فکر میکنه الانه که عقلو کت کنه
ولی
عقل همون خال سرشو میندازه رو برگه ی 3 لوی دل
و اون دست مال عقل میشه .
عقل بقیه ی ورقاشو هم بازی میکنه ، همه چیز بجز دل.
چون اولا ً هیچ دلی نداشت ثانیا ً اگه هم دل بازی میکرد
مطمئنا ً می باخت چون خالای سر دست رقیب بود .
دست دوم : اینبار عقل حاکم بود در حالی که دل کت شده و نتیجه
0-3 به نفع عقل .
عقل حکم میکنه و بازی همینطور ادامه داره دستای بعدی بازم
عقل حاکمه و همچنان حکومت می کنه
از اون حاکم نحسا که تا آخر بازی خودشون
حکم می کنن و هر بارم دستشون پره حکمه
و تا هفت دستو نگیرن ول کن نیستن .
بالا خره بازی تموم می شه و عقل بازی رو می بره
حالا واسه بعضیا درست عکس این قضیه است
دل بازیو میبره که این اشخاص عشق خونشون زیاده
بعضیا هم تا دلشون دو سه دست می گیره واسه اینکه
نبازن تقلبو بهونه می کنن
و می زنن زیر همه چیز و بازیو بهم می ریزن و از
اول شروع می کنن اما بعضیای دیگه
اول بازیو می بازن یعنی دلشون می بره
و هر مرحله هم 6 دست می گیرن و
تا می یان دست آخر و بگیرن
شانس با عقل یار می شه و عقل
می بره

حالا شما از کدوم نوع هستید؟

M.H

M.H

تا کجا باید دوید تا تورا بدست آورد؟
جز تو چه کسی می تواند زنگار غم را از دلم بزداید؟
با این همه گناه جز تو  چه کسی پذیرای من است؟
من محتاج توام.
همانگونه که پاییز بدون برگ هایش بی معناست،
من نیز بدون تو هیچم .
و همانگونه که کویر در انتظار باران است ،
من نیز تشنه ی رحمت توام . 
ای خالق شب
تا به کی منتظر سپیده دم باید ماند؟
بیا و سحری نو بساز
در میان گیسوان شبت برای هر کس چراغی نهادی
ای خدای مهربانی،
پس ستاره ی من کجاست؟؟

M.H

چشمهایم را که بستم تو آمدی ،

پیشم بودی و با هم از کوچه های تنهایی گذشتیم ،

باورم نمی شد ؛ این تو بودی؟

تویی که عمری با چشمان باز می دیدیمت وبدستت نمی آردم ،

حالا کنارم بودی ...

دستم را گرفته بودی و با خود می بردی به نا کجا آباد چشمانت .

می خواستم در آن وادی گم شوم پس باید از گرمای دستانت محرو م می شدم ،

ولی نه ؛ قصه ی دستهای تو ، قصه ی غصه هایم بود.

پس محکمتر از قبل فشردمشان .

در ذهنم غوغایی بود.دنبا ل لحظه ای بودم تا بگویم آنچه را

 که در  قلبم دفن شده بود .

اما عقلم چه می گفت؟

_حرام است . نبش قبرگناه  است  .

اما دل گستاخ من کجا و این پند ها کجا !

با تو راه نمی رفتم پرواز می کردم ،

بالاخره بالهایت خسته شد و نشستی .

دلم گفت : حالاست آن لحظه ی موعود.

عقلم اما حرفی نزد .

چشمها و گونه های اناری رنگ نار گونم را با دست

پنهان کردم و دهانم را باز کردم که بگویم هرچه دردل دارم ؛

ناگهان چشمهایم باز شد ؛ وای ....

دیگر تو را نیافتم ، باز هم چشمان حقیرم بی موقع باز شدند

مثل اولین باری که بروی تو گشوده شدند .

صبح شده و دوباره روزی دیگر به تقویم

سرگردانیهایم اضافه می شود... ... ...

M.H

بیگانه

غم آمده غم آمده انگشت بر در ميزند

هر ضربه انگشت او بر سينه خنجر ميزند

ای دل بکش يا کشته شو غم را در اينجا ره مده

گر غم در اينجا پا نهد آتش به جان در ميزند

از غم نياموزی چرا ای دلربا رسم وفا

غم با همه بيگانگی هر شب به ما سر ميزند

هرموقع ؛ موفق به فریب دادن کسی شدی


قبل اینکه فکرکنی چقدر احمق بود ؛


به این فکرکن که چقدر به تو اعتماد داشته

دکتر علی شریعتی

 آن که برای محبتت تنش را به تو میسپارد فاحشه نیست و آن که برای به

  دنبال خود کشاندنت تنش را از تو میدزدد باکره نیست.

تنها...

برای این که تنهایم تو را نمیخواهم ...

برعکس ...

برای این که میخواهمت ...

تنهایم ... !!

جرات ندارن!!

مهم نیــس دیگران پشـــت سرم چی میگن

 

 

مهم اینه جرات ندارن تو روم اون حرفا رو بزنن !

چیستان؟"عشق"

ما گنهکاریم،آری جرم ما هم عاشقی است

آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست ،کیست؟

 زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است

دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است،نیست؟

 زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است

بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

 زندگی بی عشق اگر باشد،هبوطی دائم است

آنکه عاشق نیست،هم اینجا هم آنجا دوزخی است

 عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است

می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟


دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد


می توان آیا به دل دستور داد

 

می توان آیا به دریا حكم كرد


كه دلت را یادی از ساحل مباد

 

موج را آیا توان فرمود ایست


باد را فرمود باید ایستاد

 

آنكه دستور زبان عشق را


بی گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب میدانست تیغ تیز را


در كف مستی نمی بایست داد

قفس

چرا مردم قفس را آفریدند؟

چرا پروانه را از شاخه چیدند؟

چرا پروازها را پر شکستند؟

چرا آوازها را سر بریدند؟


پس از کشف قفس، پرواز پژمرد

سرودن بر لب بلبل گره خورد

کلاف لاله سردرگم فرو ماند

شکفتن در گلوی گل گره خورد


چرا نیلوفر آواز بلبل

به پای میله های سرد پیچید؟

چرا آواز غمگین قناری

درون سینه اش از درد پیچید؟


چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟

چه شد آن آرزوهای بهاری؟

چرا در پشت میله خط خطی شد؟

صدای صاف آواز قناری؟


چرا لای کتابی، خشک کردند

برای یادگاری پیچکی را؟

به دفترهای خود سنجاق کردند

پر پروانه و سنجاقکی را؟


خدا پر داد تا پرواز باشد

گلویی داد تا آواز باشد

خدا می خواست باغ آسمان ها

به روی ما همیشه باز باشد


خدا بال و پر و پروازشان داد

ولی مردم درون خود خزیدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت

ولی مردم قفس را آفریدند

"مرحوم قیصر امین پور"

با یاد تو افتادم........

وقتی دل رسوایی میرفت به بستان ها 

 بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها 

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل  

با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها 

ای مهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها 

 وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها

تا عهد تو در بستم ، عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستانها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فرو شوید دست از همه درمانها

گر در طلبت رنجی مارا برسد شاید 

 چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می گویم و بعد از من گویند به دورانها

فرق عشــــــــــق و ازدواج

شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.

اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی

بهعقب برگردی تا خوشه ای

بچینی.

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه اوردی؟


و شاگرد با حسرت جواب
 داد: هیچ!

هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا

 کردن

پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟

استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.

اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!!

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.

استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:

به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.

به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.

استاد گفت: ازدواج یعنی همین!

جذابترین فردی باشید که میتوانید....

   "جذابتربن فردی باشید که میتوانید."

"با وارد کردن کد تخفیف 13431343 به ازای هر کالا تخفیف مناسب بگیرید"

جواهربازار

شب انتظار

شب به گلستان تنها منتظرت بودم

باده ي ناكامي در هجر تو پيمودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم

آن شب جان فرسا من بي تو نياسودم

وه كه شدم پير از غم، آن شب و فرسودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم

بودم همه شب ديده به ره تا به سحرگاه

نا گه چو پري خنده زنان آمدي از راه

غم ها به سر آمد، زنگ غم دوران از دل بزدودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم

پيش گل ها شاد و شيدا

مي خراميد آن قامت موزونت

فتنه ي دوران، ديده ي تو از دل و جان من شده مفتونت

در آن عشق و جنون، مفتون تو بودم

اكنون از دل من، بشنو تو سرودم

منتظرت بودم، منتظرت بودم


گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتا : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتا : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتا : تو جان دادی مگر؟

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتا :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتا : تو در یادی مگر؟

دوستی

دل من دیر زمانیست که میپندارد:

“دوستی” نیز گلی ست

مثل نیلوفر و ناز

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگ دلست آنکه روا میدارد

جان این ساقه نازک را نادانسته بیازارد!

در ضمیری که زمین من و توست

از نخستین دیدار؛

هر سخن،هر رفتار

دانه هایست که می افشانیم؛

برک و باریست که می رویانیم،

آب و خورشید و نسیمش “مهر”است

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندکی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

آنچنان با تو دارامیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس

زندگی گرمی دل های بهم پیوستست

تا در ان دوست نباشد همه درها بستست

در ضمیرت اگر این گل ندمیدست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای وجودت نوزیدست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه ی جان

خرج میباید کرد

رنج میباید برد

دوست میباید داشت

کاج...

به سلامتی کاج که تو اوج یخ بندون زمستون ذات سبزش رو نشون میده وگرنه تو تابستون که هر علف هرزی ادعای سبزی داره

1

ارزش یک بودن را ، فقط هنگام نبودن ، می توان فهمید . . .!!

زهر شيرين

ترا من زهر شيرين خوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اينت ندانم

وگر هر لحظه رنگی تازه گيری

به غير از زهر شيرينت نخوانم

تو زهری زهر گرم سينه سوزی

تو شيرينی که شور هستی از توست

شراب جام خورشيدی که جان را

نشاط از تو غم از تو مستی از توست

به آسانی مرا از من ربودی

درون کوره غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانيم سوخت

نگاهم را به زيبايی گشودی

بسی گفتند دل از عشق برگير

که نيرنگ است و افسون است و جادوست

ولی ما دل به او بستيم و ديديم

که او زهر است اما نوش داروست

چه غم دارم که اين زهر تب آلود

تنم را در جدايی می گدازد

از آن شادم که هنگام درد

غمی شيرين دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگيرد

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سرايد

ترا دارم که مرگم زندگی است

ترسم...

ترسم آن روز بیایی که نباشد بدنم

کوزه گر کوزه بسازد ز خاکم بدنم
لب آن کوزه بسازند ز خاک لب من
بی خبر لب بگذاری به لب کوزه من

عشق

عشق هرجا رو کند آنجا خوش است

گر به دريا افکند دريا خوش است

گر بسوزاند در آتش دلکش است

ای خوشا آن دل که در اين آتش است

تا بينی عشق را ايينه وار

آتشی از جان خاموشت برآر

هر چه می خواهی به دنيا نگر

دشمنی از خود نداری سخت تر

عشق پيروزت کند بر خويشتن

عشق آتش می زند در ما و من

عشق را درياب و خود را واگذار

تا بيابی جان نو خورشيدوار

عشق هستی زا و روح افزا بود

هر چه فرمان می دهد زيبا بود

ياد و کنار

روزهايی که بی تو می گذرد

گرچه با ياد توست ثانيه هاش

آرزو باز ميکشد فرياد

در کنار تو می گذشت ايکاش

"فریدون مشیری"

به عشق تو گذشتیم ز هستی

چه رعنا و چه زیباست تو را رو

چه رازست در آن دیده و ابرو؟

از آنروز که دیدیم تو را رو
نگیریم به غیر از تو به کس خو

« به قهر تو بسازیم چو لطفت
بود جور تو ما را خوش ونیکو »

به عشق تو گذشتیم ز هستی
نشستیم و نرفتیم به هر سو

همدرد، هم درد

اشتباه من املایی بود "من فقط او را همدرد نوشتم .گویا او هم درد بود..."

قدیما

شما یادتون نمیاد ..

منم یادم نمیاد .. !

ولی میگن آدما یه زمانی مهربون بودن ..